معنی یک لحظه - فرهنگ لغت هوشیار
معنی یک لحظه
یک لحظه
لحظه ای، یکدم، یکجا، یک دفعه
تصویر یک لحظه
فرهنگ لغت هوشیار
واژههای مرتبط با یک لحظه
یک لحظه
یک لحظه
یک دم. یک نفس. لحظه ای، یک باره. یک دفعه. بالمره. یک جا: نُه دایره یک لحظه کناره کند از سیر گر بروزد از مرکب عزم تو غباری. سنائی
لغت نامه دهخدا
نیم لحظه
نیم لحظه
نصف لحظه. نصف دقیقه. یک دم. زمان بسیار اندک. (ناظم الاطباء). لحظه ای به غایت کوتاه. یک چشم به هم زدن. زمانی کمتر از یک لحظه و یک لمحه
لغت نامه دهخدا
یک لنگه
یک لنگه
دهی است از دهستان ریوندبخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 6000گزی جنوب باختری نیشابور، دارای 155 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
یک لفظ
یک لفظ
متحدالکلمه. یک سخن. هم قول: همه اندر ثنای من یک لفظ همه اندر هوای من یکسان. مسعودسعد (دیوان ص 382)
لغت نامه دهخدا
یک لته
یک لته
یک لخت. یک لت. یک لنگه. که یک مصراع دارد. مقابل دولختی. مقابل دولتی. مقابل دولنگه. و رجوع به یک لخت شود
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.