بشکل میم (م) در آوردن، لبها را بشکر خنده گشودن (بدومعنی) : پریرخ بشرم آمد از روی جم زبس ناز آن دو کبوتر بهم. بخنده عقیقین نقط میم کرد شباهنگ درمیم دونیم کرد. (گرشا) بشکل میم (م) در آوردن، لبها را بشکر خنده گشودن (بدومعنی) : پریرخ بشرم آمد از روی جم زبس ناز آن دو کبوتر بهم. بخنده عقیقین نقط میم کرد شباهنگ درمیم دونیم کرد. (گرشا)