جدول جو
جدول جو

معنی مقرعه زدن

مقرعه زدن
تازیانه زدن شلاق زدن، نواختن مقرعه
تصویری از مقرعه زدن
تصویر مقرعه زدن
فرهنگ لغت هوشیار

واژه‌های مرتبط با مقرعه زدن

قرعه زدن

قرعه زدن
قرعه انداختن: آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند (حافظ 125)
فرهنگ لغت هوشیار

مقرعه زن

مقرعه زن
تازیانه زن، کوبه نواز کاسه زن آنکه تازیانه زند، آنکه مقرعه نوازد
مقرعه زن
فرهنگ لغت هوشیار

رقعه زدن

رقعه زدن
پیوندن زدن. (از آنندراج). درپی کردن. وصله کردن:
هر نفس داغ دگر بر تن خود سوخت نظام
همچو آن رقعه که بر خرقۀ پشمینه زنند.
نظام دست غیب (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا

مهره زدن

مهره زدن
مهره کشیدن بر صاروج یا کاغذ و غیره برای لغزنده و براق شدن آن. جلا دادن. پرداخت کردن. صیقل کردن. صقال: آن خانه سفید کردند و مهره زدند که گویی هرگز بر آن دیوارها نقش نبوده است. (تاریخ بیهقی ص 118) : ترزیز، مهره زدن کاغذ. (دهار) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

قرعه زن

قرعه زن
آنکه به قرعه فال زند. (آنندراج) :
قول سه کس نیست بین، پر استوار
شاعر و قرعه زن و اخترشمار.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا