معنی مرکب راندن مرکب راندن سواری کردن مرکب را بحرکت در آوردن، اسب سواری کردن: از پس آن محو قبض او نماند پرگشاد و بسط شد مرکب براند. (مثنوی) فرهنگ لغت هوشیار