خامه خشکید خشک شد قلم (ماخوذ از حدیث (جف القلم بما انت لاق) (خسک شد قلم بانچه سزاواربودی) یا (جف القلم بما هو کائن) : (همچنین تاویل قد جف القلم بحر تحریضست بر شغل اهم) (پس قلم بنوشت که هر کار را زلایق آن هست تاثیر و جزا) (کژ روی جف القلم کژ آیدت راستی آری سعادت زایدت) (ظلم آری مدبری جف القلم عدل آری برخوری جف القلم (چون بدزدد دست شد جف القلم خورده باده مست شد، جف القلم) (مثنوی) یا جف القلم بماهو کائن الی یوم الدین. خشک شد خامه بانچه او بودنی است تا روز قیامت. قلم تقدیر بودنیها را نوشت و بیاسود (دیگر بر لوح محفوظ چیزی تازه نوشته نخواهد شد) : (گفت آنچه در سابق تقدیر رفته است جف القلم بما هو کائن الی یوم الدین)