معنی होना
होना
بودن، اتّفاق بیفتد، تشکیل شدن، رخ دادن
دیکشنری هندی به فارسی
واژههای مرتبط با होना
रोना
रोना
گِریِه کَردَن، گِریِه کُن
دیکشنری هندی به فارسی
कोना
कोना
گوشِه
دیکشنری هندی به فارسی
खोना
खोना
اَز دَست دادَن
دیکشنری هندی به فارسی
ढोना
ढोना
کامیون کَردَن، حَمل کَردَن
دیکشنری هندی به فارسی
धोना
धोना
شُستِشو دادَن، شُستَن
دیکشنری هندی به فارسی
सोना
सोना
خوابیدَن، بِخوٰاب
دیکشنری هندی به فارسی
बोना
बोना
کاشت کَردَن، بَرایِ کاشت
دیکشنری هندی به فارسی