معنی स्थापित करना
स्थापित करना
تاسیس کردن، برای نصب، نصب کردن، بنیاد گذاشتن
دیکشنری هندی به فارسی
واژههای مرتبط با स्थापित करना
सत्यापित करना
सत्यापित करना
مُطمَئِن شُدَن، تَأیید کُنید، تَأیید کَردَن
دیکشنری هندی به فارسی
संस्थापित करना
संस्थापित करना
ایجاد کَردَن، بَرایِ نَصب
دیکشنری هندی به فارسی
स्थगित करना
स्थगित करना
تَعطیل کَردَن، بِه تَعویق اَنداختَن، تَعویق اَنداختَن
دیکشنری هندی به فارسی
स्थित करना
स्थित करना
قَرار دادَن، بَرایِ مَکان یابی
دیکشنری هندی به فارسی