معنی रटना
रटना
نهادن، توده
دیکشنری هندی به فارسی
واژههای مرتبط با रटना
रोना
रोना
گِریِه کَردَن، گِریِه کُن
دیکشنری هندی به فارسی
रखना
रखना
نِگَه داشتَن، نِگَه دارید، قَرار دادَن، گُذاشتَن
دیکشنری هندی به فارسی
रहना
रहना
آخِرین بودَن، ماندَن، نُورُوبیُولُوژی
دیکشنری هندی به فارسی
घटना
घटना
کَم شُدَن، رویداد، کاهِش یافتَن، وُقوع
دیکشنری هندی به فارسی
फटना
फटना
صِدایِ اِنفِجار دادَن، تَرکیدَن، مُنفَجِر شُدَن، پارِه کَردَن
دیکشنری هندی به فارسی