معنی מחשב
מחשב
محاسبه کردن، کامپیوتر، رایانه ای کردن
دیکشنری عبری به فارسی
واژههای مرتبط با מחשב
מתחשב
מתחשב
هَمکاری کُنَندِه، با مُلاحِظِه
دیکشنری عبری به فارسی
מחשוב
מחשוב
رایانِه ای شُدَن، کامپیوتِری شُدَن
دیکشنری عبری به فارسی
מחושב
מחושב
مُحاسِبِه شُدِه، مُحاسِبِه شُدِه اَست
دیکشنری عبری به فارسی
לחשב
לחשב
حِساب کَردَن، مُحاسِبِه کُنید، مُحاسِبِه کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی