معنی לממן
לממן
پول تامین کردن، امور مالی، مالی شدن، سرمایه گذاری کردن
دیکشنری عبری به فارسی
واژههای مرتبط با לממן
לאמן
לאמן
مُرَبّی کَردَن، قَطار، آموزِش دادَن
دیکشنری عبری به فارسی
למתן
למתן
مُعتَدِل کَردَن، بِه تَعدِیل
دیکشنری عبری به فارسی
לסמן
לסמן
بَرچَسب زَدَن، عَلامَت گُذاری کُنید، عَلامَت زَدَن، مَعنی دادَن
دیکشنری عبری به فارسی
לשמן
לשמן
مُرغ را چَرب کَردَن، رُوغَن
دیکشنری عبری به فارسی