معنی לחיות
לחיות
زندگی کردن، زندگی می کنند
دیکشنری عبری به فارسی
واژههای مرتبط با לחיות
להחיות
להחיות
بازگَشتَن، زِندِه کَردَن، روح دادَن
دیکشنری عبری به فارسی
להיות
להיות
مِقدار داشتَن، باشَد، بودَن
دیکشنری عبری به فارسی
לחקות
לחקות
تَقلِید کَردَن، تَقلِید کُنید، شَبیه سازی کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی
לחצות
לחצות
عُبور کَردَن، مُتَقَاطِع، عُبور کَردَن اَز رودخانِه
دیکشنری عبری به فارسی
לחנות
לחנות
اُردوگاه زَدَن، اُردوگاه، ایستگاه کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی
לחכות
לחכות
اِنتِظار کَردَن، صَبر کُن، مُنتَظِر بودَن، صَبر کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی
לחזות
לחזות
پیش بینی کَردَن، پیش بینی کُنید، آشکار کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی
חיות
חיות
سَرزِندِگی
دیکشنری عبری به فارسی
לחות
לחות
رُطوبَت
دیکشنری عبری به فارسی