معنی לחבר
לחבר
ترکیب کردن، اتّصال، اتّصال دادن، بستن، وصل کردن
دیکشنری عبری به فارسی
واژههای مرتبط با לחבר
לדבר
לדבר
صُحبَت کَردَن، صُحبَت کُنید، حَرف زَدَن
دیکشنری عبری به فارسی
מחבר
מחבר
اِتِّصال دَهَندِه، نِویسَندِه، اِتِّصالی
دیکشنری عبری به فارسی
לחסר
לחסר
کَمبود داشتَن، کَم کَردَن، تَفرِیق کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی
לחזר
לחזר
دادگاه کَردَن، دادگاه، گول زَدَن
دیکشنری عبری به فارسی
לחבק
לחבק
دَر آغوش گِرِفتَن
دیکشنری عبری به فارسی
לחבל
לחבל
خَرابکاری کَردَن، خَرابکاری
دیکشنری عبری به فارسی