معنی להתרגל
להתרגל
عادت دادن، عادت کن، آداپته کردن
دیکشنری عبری به فارسی
واژههای مرتبط با להתרגל
להתרגש
להתרגש
تَرسیدَن، هَیَجان زَدِه شُدَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתרגז
להתרגז
خَشمگین بودَن، عَصَبانی شُدَن
دیکشنری عبری به فارسی
לתרגל
לתרגל
تَمرین کَردَن، تَمرین کُنید
دیکشنری عبری به فارسی
להירגע
להירגע
آرام کَردَن، اِستِراحَت کُن
دیکشنری عبری به فارسی
להסתגל
להסתגל
اِنطِباق دادَن، تَطبیق دادَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתגרש
להתגרש
طَلاق گِرِفتَن، طَلاق
دیکشنری عبری به فارسی
להתגלגל
להתגלגל
غَلتیدَن، رول
دیکشنری عبری به فارسی
להתבגר
להתבגר
بالِغ شُدَن، بُزُرگ شُدَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתאגד
להתאגד
مِتَّحِد شُدَن
دیکشنری عبری به فارسی