معنی להתקרב
להתקרב
نزدیک شدن، تقریبی
دیکشنری عبری به فارسی
واژههای مرتبط با להתקרב
להתערב
להתערב
مُداخِلِه کَردَن، مُداخِلِه کُند، دَستکاری کَردَن، فُضولی کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی
להירקב
להירקב
فاسِد شُدَن، پوسیدِه شُدَن، گَندیدَن
دیکشنری عبری به فارسی
להקריב
להקריב
فَداکاری کَردَن، قُربانی کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתגרש
להתגרש
طَلاق گِرِفتَن، طَلاق
دیکشنری عبری به فارسی
להתגבר
להתגבר
غَلَبِه کَردَن، غَلَبِه کُنَد
دیکشنری عبری به فارسی
להתרברב
להתרברב
بِه رُخ کِشیدَن، لاف زَدَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתקשר
להתקשר
تَماس گِرِفتَن، تَماس بِگیرید، تِلِفُن زَدَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתקשט
להתקשט
آراستَن، پیشِ اَنداختَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתקפל
להתקפל
اُفتادَن، بِریزید
دیکشنری عبری به فارسی