معنی להתקמט
להתקמט
چروک خوردن، چین و چروک، چشمک زدن از درد
دیکشنری عبری به فارسی
واژههای مرتبط با להתקמט
להתקשט
להתקשט
آراستَن، پیشِ اَنداختَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתאמץ
להתאמץ
زَحمَت دادَن، تَلاش، زور زَدَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתאמן
להתאמן
تَمرین کَردَن، تَمرین کُنید
دیکشنری عبری به فارسی
להתקשר
להתקשר
تَماس گِرِفتَن، تَماس بِگیرید، تِلِفُن زَدَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתקרב
להתקרב
نَزدیک شُدَن، تَقریبی
دیکشنری عبری به فارسی
להתקפל
להתקפל
اُفتادَن، بِریزید
دیکشنری عبری به فارسی
להתקלח
להתקלח
حَمّام کَردَن، دوش گِرِفتَن، باران باریدَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתקין
להתקין
نَصب کَردَن، نَصب کُنید
دیکشنری عبری به فارسی
להתקומם
להתקומם
خَشمگین شُدَن، بالا آمَدَن
دیکشنری عبری به فارسی