معنی להתקומם
להתקומם
خشمگین شدن، بالا آمدن
دیکشنری عبری به فارسی
واژههای مرتبط با להתקומם
להתקיים
להתקיים
وُجود داشتَن، وُجُود داشتِه باشَد
دیکشنری عبری به فارسی
להתקמט
להתקמט
چُروک خُوردَن، چین و چُروک، چِشمَک زَدَن اَز دَرد
دیکشنری عبری به فارسی
להתקדם
להתקדם
پیشرَفت کَردَن، پیشرَفت، جِلو بُردَن
دیکشنری عبری به فارسی