معنی להתפתל
- להתפתל
- به دور خود چرخیدن، چرخیدن، لرزیدن، درد کشیدن
واژههای مرتبط با להתפתל
להתפתח
- להתפתח
- تَکَامُل یافتَن، تَوسِعَه دَهَد
להתפצל
- להתפצל
- چَنگال زَدَن، تَقسیم، تِکِّه تِکِّه شُدَن
להתפלל
- להתפלל
- دُعا کَردَن، دُعا کُن
להאפיל
- להאפיל
- سایِه اَفکَندَن، تَحتِ الشُعاع قَرار دادَن
להכפיל
- להכפיל
- عامِل بودَن، دُو بَرابَر کَردَن، ضَرب کَردَن، سِه بَرابَر کَردَن
להתאבל
- להתאבל
- اَندوهگین بودَن، عَزاداری، اَندوهگین شُدَن، گِریِه کَردَن، اَفسُردِه بودَن
להשפיל
- להשפיל
- تَوهِین کَردَن، تَحقِیر کَردَن، کاهِش دادَن، بی اِحتِرامی کَردَن، تَوَاضُع کَردَن، شَرمَندِه کَردَن
להתרגל
- להתרגל
- عادَت دادَن، عادَت کُن، آداپتِه کَردَن
להתקפל
- להתקפל
- اُفتادَن، بِریزید