معنی להתפרץ
להתפרץ
فوران کردن، فوران، جوشیدن، جاری شدن
دیکشنری عبری به فارسی
واژههای مرتبط با להתפרץ
להתפרק
להתפרק
فاسِد شُدَن، شُل کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתגרש
להתגרש
طَلاق گِرِفتَن، طَلاق
دیکشنری عبری به فارسی
להתאמץ
להתאמץ
زَحمَت دادَن، تَلاش، زور زَدَن
دیکشنری عبری به فارسی
להשפריץ
להשפריץ
پاشیدَن، سَرپیچ کَردَن، غُرغُر کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתקרב
להתקרב
نَزدیک شُدَن، تَقریبی
دیکشنری عبری به فارسی
להתקבץ
להתקבץ
دُورِ هَم جَمع شُدَن، جَمع آوَری کُنید
دیکشنری عبری به فارسی
להתפתל
להתפתל
بِه دُورِ خُود چَرخیدَن، چَرخیدَن، لَرزیدَن، دَرد کِشیدَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתפתח
להתפתח
تَکَامُل یافتَن، تَوسِعَه دَهَد
دیکشنری عبری به فارسی
להתפשר
להתפשר
مُصالِحه کَردَن، سازِش
دیکشنری عبری به فارسی