معنی להתערב
להתערב
مداخله کردن، مداخله کند، دستکاری کردن، فضولی کردن
دیکشنری عبری به فارسی
واژههای مرتبط با להתערב
להתקרב
להתקרב
نَزدیک شُدَن، تَقریبی
دیکشنری عبری به فارسی
להתעכב
להתעכב
عَقَب اُفتادَن، بِه تَعویق بیُفتَد
دیکشنری عبری به فارسی
להסתער
להסתער
کَمین کَردَن، طوفان، حَمله کَردَن، هُجوم آوَردَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתגרש
להתגרש
طَلاق گِرِفتَن، طَلاق
دیکشنری عبری به فارسی
להתגבר
להתגבר
غَلَبِه کَردَن، غَلَبِه کُنَد
دیکشنری عبری به فارسی
להתרברב
להתרברב
بِه رُخ کِشیدَن، لاف زَدَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתפרק
להתפרק
فاسِد شُدَن، شُل کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתפרץ
להתפרץ
فَوَران کَردَن، فَوَران، جوشیدَن، جاری شُدَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתעקש
להתעקש
اِصرار کَردَن، اِصرار کُنید
دیکشنری عبری به فارسی