معنی להתיז
להתיז
اسپری کردن، اسپری، فشاردادن
دیکشنری عبری به فارسی
واژههای مرتبط با להתיז
להזיז
להזיז
جابِجا کَردَن، حَرَکَت کُنید، بیقَرار بودَن، حَرَکَت دادَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתיש
להתיש
خَستِه کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی
התיז
התיז
پاشیدَن
دیکشنری عبری به فارسی