معنی להתגלגל
להתגלגל
غلتیدن، رول
دیکشنری عبری به فارسی
واژههای مرتبط با להתגלגל
להתגעגע
להתגעגע
گِرِفتار شُدَن، خانُم
دیکشنری عبری به فارسی
להתבלגן
להתבלגן
گِرِفتار شُدَن، بِه هَم ریختَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתבלבל
להתבלבל
دَست و پا زَدَن، گیج شُدَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתרגל
להתרגל
عادَت دادَن، عادَت کُن، آداپتِه کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی
להתפלל
להתפלל
دُعا کَردَن، دُعا کُن
دیکشنری عبری به فارسی
לגלגל
לגלגל
مارپیچ کَردَن، رول
دیکشنری عبری به فارسی