معنی לגרום
לגרום
علّت آوردن، علّت، ایجاد کردن، مستلزم بودن، فرصت دادن
دیکشنری عبری به فارسی
واژههای مرتبط با לגרום
לגרור
לגרור
کِشیدَن، بِکِشید
دیکشنری عبری به فارسی
לגרוף
לגרוף
جَمع آوَری کَردَن، چَنگَک زَدَن
دیکشنری عبری به فارسی
לגזום
לגזום
حَذف کَردَن، هَرَس کُنید
دیکشنری عبری به فارسی
לתרום
לתרום
مُشارِکَت کَردَن، کُمَک کُنَد، اِهدا کَردَن، لابی کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی
לזרום
לזרום
جاری بودَن، جَریان، جاری شُدَن
دیکشنری عبری به فارسی
לערום
לערום
اَنباشتِه کَردَن، پُشتِه، پُشتِه کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی