معنی לגעות
לגעות
غرّیدن، مو
دیکشنری عبری به فارسی
واژههای مرتبط با לגעות
לגנות
לגנות
اِنتِقاد کَردَن، مَحکوم کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی
לגלות
לגלות
تَشخیص دادَن، کَشف کُنید، کَشف کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی
לטעות
לטעות
اِشتِباه کَردَن، اِشتِباه
دیکشنری عبری به فارسی
לגעת
לגעת
لَگام زَدَن، لَمس کُنید، لَمس کَردَن
دیکشنری عبری به فارسی