معنی לבלום
לבלום
ترمز کردن، توقّف
دیکشنری عبری به فارسی
واژههای مرتبط با לבלום
לבלוע
לבלוע
بَلعیدَن، قورت دادَن
دیکشنری عبری به فارسی
לבלוט
לבלוט
بَرجَستِه بودَن، بَرجَستِه شُدَن
دیکشنری عبری به فارسی
לחלום
לחלום
رُویابافی کَردَن، رُؤیا
دیکشنری عبری به فارسی