معنی חובה
חובה
الزامی، وظیفه، تعهّد
دیکشنری عبری به فارسی
واژههای مرتبط با חובה
חולה
חולה
بیمار
دیکشنری عبری به فارسی
חובב
חובב
دوستدار، عاشِق، عَلاقِه مَند
دیکشنری عبری به فارسی
חיבה
חיבה
مَحَبَّت
دیکشنری عبری به فارسی
חוצה
חוצה
عَرضی، عُبور اَز
دیکشنری عبری به فارسی
טובה
טובה
مَحَبَّت، بِه نَفع
دیکشنری عبری به فارسی
גובה
גובה
اِرتِفاع
دیکشنری عبری به فارسی