معنی ordonner
ordonner
ترتیب دادن، سفارش دهید، فرمان دادن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
واژههای مرتبط با ordonner
fredonner
fredonner
زوزِه کِشیدَن، زِمزِمِه
دیکشنری فرانسوی به فارسی
bourdonner
bourdonner
زَنبور زَدَن، وِزوِز
دیکشنری فرانسوی به فارسی
coordonner
coordonner
هَماهَنگ کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
pardonner
pardonner
بَخشِش کَردَن، بِبَخش، بَخشیدَن، بِبَخشیدَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
ordonné
ordonné
آراستِه، دَستور داد، تَرتِیب دار، مُنَظَّم
دیکشنری فرانسوی به فارسی
donner
donner
اِهدا کَردَن، دادَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی