معنی intervenir
intervenir
مداخله کردن، برای مداخله، واسطه گری کردن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
واژههای مرتبط با intervenir
intervenir
intervenir
مُداخِلِه کَردَن، مُداخِلِه کُند
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
intervenire
intervenire
مُداخِلِه کَردَن، مُداخِلِه کُند
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
intervensi
intervensi
مُداخِلِه
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
interferir
interferir
مُداخِلِه کَردَن، دِخالَت کُنَد
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
interferir
interferir
مُداخِلِه کَردَن، دِخالَت کُنَد
دیکشنری پرتغالی به فارسی
intervento
intervento
مُداخِلِه
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
interventie
interventie
مُداخِلِه
دیکشنری هلندی به فارسی
intervir
intervir
مُداخِلِه کَردَن، مُداخِلِه کُند
دیکشنری پرتغالی به فارسی