معنی installer
installer
نصب کردن، نصب کنید
دیکشنری فرانسوی به فارسی
واژههای مرتبط با installer
réinstaller
réinstaller
جا بِه جا کَردَن، نَصب مُجَدَّد
دیکشنری فرانسوی به فارسی
installare
installare
نَصب کَردَن، نَصب کُنید
دیکشنری ایتالیایی به فارسی
instellen
instellen
تَنظِیم کَردَن، مَجموعِه
دیکشنری هلندی به فارسی
installeren
installeren
نَصب کَردَن، نَصب کُنید
دیکشنری هلندی به فارسی
instable
instable
بی ثُبات، ناپایدار، لَرزان
دیکشنری فرانسوی به فارسی
instalar
instalar
نَصب کَردَن، نَصب کُنید
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
instalar
instalar
نَصب کَردَن، نَصب کُنید
دیکشنری پرتغالی به فارسی