معنی implanter
implanter
کاشتن، ایمپلنت
دیکشنری فرانسوی به فارسی
واژههای مرتبط با implanter
implantar
implantar
کاشتَن، ایمپِلَنت
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
implantar
implantar
اِستِقرار دادَن، اِستِقرار، کاشتَن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
implanteren
implanteren
کاشتَن، ایمپِلَنت
دیکشنری هلندی به فارسی
impacter
impacter
تأثیر گُذاشتَن، تَاثیر
دیکشنری فرانسوی به فارسی
planter
planter
کاشت کَردَن، گیاه
دیکشنری فرانسوی به فارسی