معنی compter
compter
حساب کردن، شمارش، شمارش کردن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
واژههای مرتبط با compter
cometer
cometer
مُرتَکِب شُدَن، مُتِعَهِّد شُدَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
cometer
cometer
مُرتَکِب شُدَن، مُتِعَهِّد شُدَن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
compiler
compiler
تَدوین کَردَن، کامپایل کردن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
compatir
compatir
هَمدَردی کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
comparer
comparer
مُشَابِه دانِستَن، مُقایِسِه کُنید، مُقایِسِه کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
compacter
compacter
فِشُردِه کَردَن، فِشُردِه
دیکشنری فرانسوی به فارسی
Computer
Computer
کامپیوتِری، کَامپِیُوتِر
دیکشنری انگلیسی به فارسی
komuter
komuter
مُسافِر روزانِه، مُسافِر
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
composer
composer
تَرکیب کَردَن، سُرودَن، شُمارِه گِرِفتَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی