معنی commander
commander
دستور دادن، سفارش دهید، فرماندهی کردن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
واژههای مرتبط با commander
Commander
Commander
فَرماندِه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
commande
commande
فَرمان، سِفارِش دَهید
دیکشنری فرانسوی به فارسی
recommander
recommander
پیشنَهاد کَردَن، تَوصِیَه می کُنَند
دیکشنری فرانسوی به فارسی
commenter
commenter
اِظهار نَظَر کَردَن، نَظَر دادَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
commencer
commencer
آغاز کَردَن، بَرایِ شُروع، شُروع کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
Commandeer
Commandeer
تَصاحُب کَردَن، فَرماندِه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
commanderen
commanderen
فَرماندِهی کَردَن، فَرمان
دیکشنری هلندی به فارسی
comandar
comandar
فَرماندِهی کَردَن، فَرمان، دَستور دادَن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
commando
commando
فَرماندِهی، فَرمان
دیکشنری هلندی به فارسی