معنی bondir
bondir
پریدن، پرش
دیکشنری فرانسوی به فارسی
واژههای مرتبط با bondir
fonder
fonder
بُنیاد گُذاشتَن، یافت، پایِه گُذاری کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
rebondir
rebondir
بازگَشتَن، جَهش، پَریدَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
abonder
abonder
فَراوان بودَن، فَراوان اَست
دیکشنری فرانسوی به فارسی
sonder
sonder
بَررَسی کَردَن، کاوِشگَر، نَظَرسَنجی کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
bannir
bannir
اِخراج کَردَن، مَمنوع کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
bander
bander
چِشم بَند کَردَن، سَخت گِرِفتَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
Wonder
Wonder
تَعَجُّب کَردَن، شگفتی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
bordar
bordar
گُلدوزی کَردَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
bondad
bondad
دِل رَحمی، خوبی، مِهربانی، نیک خوٰاهی
دیکشنری اسپانیایی به فارسی