معنی غرغر کردن غرغر کردن rosnar, desabafar, retumbante, salpicar تصویر غرغر کردن دیکشنری فارسی به پرتغالی
غرغر کردن غرغر کردن گلوی حیوانی را بریدن ذبح کردن: مرغ را غرغر کرد. زیر لب از روی خشم و ناراختی سخن گفتن غر زدن: زود برگشت آن جعل از بوستان رفت و غرغر کرد پیش دوستان. (بهار) فرهنگ لغت هوشیار