معنی قدرت قدرت władza, stanowczość, formidabilność, moc, siła, wigor تصویر قدرت دیکشنری فارسی به لهستانی
قدرت قدرت توانستن، توانایی داشتن، توانایی انجام دادن کاری یا ترک آن، توانایی، نیرو، سلطه، نفوذ فرمانقدرت داشتن: نیرو و توانایی داشتنقدرت کردن: قدرت و توانایی نشان دادنقدرت نمودن: قدرت و توانایی نشان دادن، قدرت کردن فرهنگ فارسی عمید
قدرت قدرت Autorität, Durchsetzungsvermögen, Formidabilität, Macht, Stärke, Kraft دیکشنری فارسی به آلمانی