معنی جا به جا کردن جا به جا کردن przenieść, tasować, skręcać تصویر جا به جا کردن دیکشنری فارسی به لهستانی
جا به جا کردن جا به جا کردن چیزی را از جایی به جای دیگر گذاشتن، چیزی را در جای خود قرار دادن فرهنگ فارسی عمید