معنی تحمیل کردن تحمیل کردن menuntut, memberlakukan, menimpakan تصویر تحمیل کردن دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تحمیل کردن تحمیل کردن سر بار کردن بار کردن بار نهادن، بگردن گذاشتن، کاری را بکسی فرمودن که فوق طاقت او باشد فرهنگ لغت هوشیار