معنی مشکل کردن
مشکل کردن
জটিল করা
تصویر مشکل کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
واژههای مرتبط با مشکل کردن
مشکل کردن
مشکل کردن
Complicate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مشکل کردن
مشکل کردن
complicar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مشکل کردن
مشکل کردن
komplizieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
مشکل کردن
مشکل کردن
komplikować
دیکشنری فارسی به لهستانی
مشکل کردن
مشکل کردن
усложнять
دیکشنری فارسی به روسی
مشکل کردن
مشکل کردن
ускладнювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مشکل کردن
مشکل کردن
compliceren
دیکشنری فارسی به هلندی
مشکل کردن
مشکل کردن
complicar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مشکل کردن
مشکل کردن
compliquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مشکل کردن
مشکل کردن
complicare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی