معنی مداخله کردن
مداخله کردن
হস্তক্ষেপ করা
تصویر مداخله کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
واژههای مرتبط با مداخله کردن
مداخله کردن
مداخله کردن
میانجیگری کردن پا در میانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مداخله کردن
مداخله کردن
Interfere, Intervene, Meddle
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مداخله کردن
مداخله کردن
interferir, intervir, intrometer-se
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مداخله کردن
مداخله کردن
sich einmischen, eingreifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
مداخله کردن
مداخله کردن
ingerować, interweniować, wtrącać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
مداخله کردن
مداخله کردن
вмешиваться
دیکشنری فارسی به روسی
مداخله کردن
مداخله کردن
втручатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مداخله کردن
مداخله کردن
zich bemoeien, ingrijpen
دیکشنری فارسی به هلندی
مداخله کردن
مداخله کردن
interferir, intervenir, entrometerse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مداخله کردن
مداخله کردن
interférer, intervenir, se mêler
دیکشنری فارسی به فرانسوی