معنی فرماندهی کردن
فرماندهی کردن
অধিনায়ক হওয়া
تصویر فرماندهی کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
واژههای مرتبط با فرماندهی کردن
فرماندهی کردن
فرماندهی کردن
Captain
دیکشنری فارسی به انگلیسی
فرماندهی کردن
فرماندهی کردن
comandar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
فرماندهی کردن
فرماندهی کردن
командовать
دیکشنری فارسی به روسی
فرماندهی کردن
فرماندهی کردن
führen
دیکشنری فارسی به آلمانی
فرماندهی کردن
فرماندهی کردن
dowodzić
دیکشنری فارسی به لهستانی
فرماندهی کردن
فرماندهی کردن
командувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
فرماندهی کردن
فرماندهی کردن
capitanear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
فرماندهی کردن
فرماندهی کردن
commander
دیکشنری فارسی به فرانسوی
فرماندهی کردن
فرماندهی کردن
comandare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
فرماندهی کردن
فرماندهی کردن
commanderen
دیکشنری فارسی به هلندی