جدول جو
جدول جو

معنی زنده کردن

زنده کردن
জীবিত করা , জীবিত করা , পুনরুদ্ধার করা , পুনরুজ্জীবিত করা
تصویری از زنده کردن
تصویر زنده کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی

واژه‌های مرتبط با زنده کردن

زنده کردن

زنده کردن
جان بخشیده به زندگی بازگرداندن حیات بخشیدن احیاء، از تنگدستی و فقر بیرون آمدن سامان دادن به کار کسی. زنده کننده احیا کننده محیی
فرهنگ لغت هوشیار