معنی به طور علامتی
به طور علامتی
লক্ষণমূলে
تصویر به طور علامتی
دیکشنری فارسی به بنگالی
واژههای مرتبط با به طور علامتی
به طور علامتی
به طور علامتی
Symptomatically
دیکشنری فارسی به انگلیسی
به طور علامتی
به طور علامتی
симптоматически
دیکشنری فارسی به روسی
به طور علامتی
به طور علامتی
symptomatisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
به طور علامتی
به طور علامتی
симптоматично
دیکشنری فارسی به اوکراینی
به طور علامتی
به طور علامتی
symptomatycznie
دیکشنری فارسی به لهستانی
به طور علامتی
به طور علامتی
症状地
دیکشنری فارسی به چینی
به طور علامتی
به طور علامتی
de maneira sintomática
دیکشنری فارسی به پرتغالی
به طور علامتی
به طور علامتی
sintomaticamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
به طور علامتی
به طور علامتی
de manera sintomática
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
به طور علامتی
به طور علامتی
de manière symptomatique
دیکشنری فارسی به فرانسوی