جدول جو
جدول جو

معنی اصلاح کردن

اصلاح کردن
সংশোধন করা , মেরামত করা , সংস্কার করা , দাড়ি কাটানো
تصویری از اصلاح کردن
تصویر اصلاح کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی

واژه‌های مرتبط با اصلاح کردن

اصلاح کردن

اصلاح کردن
به سامان آوردن، سر و سامان دادن، درست کردن، تراشیدن یا کم کردن موی سر و صورت، نیکو کردن، صحیح کردن عبارت، درست کردن نوشته ای، مرمت کردن، تعمیر کردن، رفع اختلاف کردن، سازش دادن میان دیگران، آشتی کردن با هم
اصلاح کردن
فرهنگ فارسی عمید