معنی استقرار دادن
استقرار دادن
স্থাপন করা
تصویر استقرار دادن
دیکشنری فارسی به بنگالی
واژههای مرتبط با استقرار دادن
استقرار دادن
استقرار دادن
قرار و ثبات دادن مستقر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
استقرار دادن
استقرار دادن
Deploy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
استقرار دادن
استقرار دادن
развертывать
دیکشنری فارسی به روسی
استقرار دادن
استقرار دادن
einsetzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
استقرار دادن
استقرار دادن
розгорнути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
استقرار دادن
استقرار دادن
rozmieszczać
دیکشنری فارسی به لهستانی
استقرار دادن
استقرار دادن
部署
دیکشنری فارسی به چینی
استقرار دادن
استقرار دادن
implantar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
استقرار دادن
استقرار دادن
dispiegare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
استقرار دادن
استقرار دادن
desplegar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی