معنی imponer
imponer
اجرای قانون کردن، تحمیل کنند، تحمیل کردن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
واژههای مرتبط با imponer
imposer
imposer
تَحمیل کَردَن، تَحمیل کُنَد
دیکشنری فرانسوی به فارسی
imputer
imputer
نِسبَت دادَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
importer
importer
مُهِمّ بودَن، وارِدات، وارِد کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
implorer
implorer
اِلتِماس کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
deponer
deponer
عَزل کَردَن، خَلع کَردَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
exponer
exponer
اِفشا کَردَن، دَر مَعرِض قَرار دادَن، توضیح دادَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
reponer
reponer
پُرکَردَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
componer
componer
تَرکیب کَردَن، سُرودَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
disponer
disponer
دَفع کَردَن، فراهَم کُنَد
دیکشنری اسپانیایی به فارسی