معنی ilustre
- ilustre
- بزرگوار، برجسته
واژههای مرتبط با ilustre
ilustre
- ilustre
- بُزُرگوَار، بَرجَستِه
illustre
- illustre
- بُزُرگوَار، نِشان دادِه شُدِه اَست
illustre
- illustre
- بُزُرگوَار، بَرجَستِه
lustre
- lustre
- دِرَخشَندِگی، بَرّاق
lustre
- lustre
- دِرَخشَندِگی، کُلاهبَرداری
illustrer
- illustrer
- تَصوِیر کِشیدَن، نِشان دادَن، مِثال زَدَن
Cluster
- Cluster
- گُروه کَردَن، خوشِه
ilustreza
- ilustreza
- دِرَخشِش، بَرجَستِه بودَن
ilustrar
- ilustrar
- تَصوِیر کِشیدَن، نِشان دادَن