معنی fresco
- fresco
- تازه، باحال، خنک، سرد
واژههای مرتبط با fresco
fresco
- fresco
- سَرد، تازِه، خُنَک
fresco
- fresco
- خُنَک، تازِه، سَرد
frescor
- frescor
- خُنَکی، تازِگی
frisch
- frisch
- تازِه
franco
- franco
- بی پَردِه، صَریح
brusco
- brusco
- لَرزان، بی اَدَب
reseco
- reseco
- خُشکیدِه، خُشک شُدِه
presto
- presto
- زود، بِه زودی، زودهِنگام
brusco
- brusco
- لَرزان، ناگَهانی