معنی enfermar
enfermar
بیمار کردن، مریض شدن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
واژههای مرتبط با enfermar
enfermer
enfermer
مَحصور کَردَن، قُفل کَردَن
دیکشنری فرانسوی به فارسی
informar
informar
اِطِّلاع دادَن، اِطِّلاع رِسانی کُنَد
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
encerrar
encerrar
مَحصور کَردَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
enterrar
enterrar
دَفن کَردَن
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
enxertar
enxertar
کاشت کَردَن، پِیوَند
دیکشنری پرتغالی به فارسی
enterrar
enterrar
دَفن کَردَن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
enfurnar
enfurnar
پوشاندَن، سوراخ کَردَن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
encerrar
encerrar
مَحصور کَردَن، بَستَن
دیکشنری پرتغالی به فارسی
informar
informar
اِطِّلاع دادَن، اِطِّلاع رِسانی کُنَد
دیکشنری پرتغالی به فارسی