معنی despegar
- despegar
- جدا کردن، برخاستن
واژههای مرتبط با despegar
desplegar
- desplegar
- اِستِقرار دادَن، اِستِقرار، باز کَردَن
despejar
- despejar
- دَفع کَردَن، تَخلِیَه، بیرون کَردَن
despertar
- despertar
- بَراَنگیختَن، بیدار شُو، بیدار بودَن، بیدار شُدَن، بیدار کَردَن، بیداری
despedir
- despedir
- کیسِه زَدَن، اِخراج کَردَن
desdeñar
- desdeñar
- بی اِحتِرامی کَردَن، تَحقِیر
destetar
- destetar
- اَز شیر دور کَردَن، اَز شیر گِرِفتَن
despojar
- despojar
- بی کَس کَردَن، واگُذار کَردَن، خَلع کَردَن، کَندَن، مَحروم کَردَن
respetar
- respetar
- اِحتِرام گُذاشتَن
desprezar
- desprezar
- نَفرَت داشتَن، تَحقِیر کَردَن، بی اِحتِرامی کَردَن، رَد کَردَن