معنی Intern
Intern
کارآموزی کردن، کارآموز
دیکشنری انگلیسی به فارسی
واژههای مرتبط با Intern
intern
intern
بِه طُورِ داخِلی، داخِلی
دیکشنری آلمانی به فارسی
intern
intern
بِه طُورِ داخِلی، داخِلی
دیکشنری هلندی به فارسی
ankern
ankern
لَنگَر اَنداختَن، لَنگَر
دیکشنری آلمانی به فارسی
altern
altern
پیر شُدَن، پیری
دیکشنری آلمانی به فارسی
ändern
ändern
اِصلاح کَردَن، تَغییر دَهید، تَغییر دادَن
دیکشنری آلمانی به فارسی
extern
extern
بِه طُورِ خارِجی، خارِجی
دیکشنری آلمانی به فارسی
interne
interne
داخِلی
دیکشنری فرانسوی به فارسی
kontern
kontern
مُقابَلِه کَردَن، شُمارندِه
دیکشنری آلمانی به فارسی
kentern
kentern
واژگون شُدَن
دیکشنری آلمانی به فارسی