معنی Imposing
Imposing
تأثیرگذار، تحمیل کننده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
واژههای مرتبط با Imposing
Improving
Improving
دَر حالِ بِهبود
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Imposingly
Imposingly
بِه طُورِ تَأثیرگُذار، بِه طَرزِ چِشمگیری
دیکشنری انگلیسی به فارسی
Opposing
Opposing
مُخالِف
دیکشنری انگلیسی به فارسی